باید اعتراف کنم که همدلی و واکنش عمومی نسبت به مرگ جنرال رازق فراتر از حد انتظار بود. به سختی میشد تصور کرد که فرمانده پولیس یک ولایت در حد یک رهبر سیاسی محبوب در میان مردم جا باز کرده باشد. کمتر سیاستمدار و نظامی را در این چند سال اخیر میتوان یافت که به عنوان یک چهره شاخص محبوبیت یافته باشد. در حال حاضر، جنرال رازق به نماد همدلی عمومی و نفرت مشترک از طالبان و پاکستانیها بدل شده است؛ فرصتی که کمتر در سیاست افغانستان پیش آمده است.
طبعاً در اینجا نمیخواهم به روال موجود از جنرال رازق اسطوره جور کرده و در وصفش حماسه و داستان بسرایم. آنچه به رازق اچکزی اهمیت میبخشد توجه عمومی به او است، وقتی که به تجسم خشم و نفرت از دشمنان افغانستان و دلیری، درایت و مقاومت در برابر آنان تبدیل گردید، نظر مردم را به خود جلب کرد. در این وضعیت که ترس و بزدلی سیاستمداران افغان در لفافهی عملگرایی و صلحطلبی به مردم حس ناتوانی و درماندهگی بخشیده است، جنرال رازق به آنها نشان داد که زدن طالبان در زادگاهشان و هدف قراردادن رهبرانشان در شهرهای امن پاکستان کاری ممکن است و نیازی نیست که در این جنگ از صدها مشاور، استراتژیست و سازوبرگ نظامی داخلی و بینالمللی کار گرفت و نتیجهای هم به دست نیاورد.
جنرال رازق طالبان را در حوزهی قندهار شکست داد و اگر در میان سیاستمداران و نظامیان افغان کسانی مانند رازق وجود میداشتند، جنگ افغانستان خیلی زودتر از آن به پایان میرسید. شاید این یک برداشت خوشبینانه باشد ولی دستکم تجربهی او در قندهار این را ثابت ساخت.
راز پیروزی جنرال رازق اعتقاد عمیقش به شکست طالبان و نفرت از این گروه به دلایل شخصی بود. طالبان تعداد زیادی از اعضای خانوادهی رازق را اعدام کرده بودند و این موضوع تخم انتقامگیری و کینهورزی را در دل او کاشت. او از روشهای طالبان علیه خودشان استفاده کرد: استفاده از خشونت وحشیانه، وفاداری و ایجاد شبکههای انسانی در پولیس و محلات.
همین استفاده از روشهای خشونتبار، به خصوص شکنجهی اعضای طالبان و یا افراد مظنون به همکاری با آنان، روی تاریک شخصیت جنرال رازق است. انگار او خود را در یک جنگ مافیایی میدید که گروههای رقیب از هر روشی برای شکست دادن یک دیگر استفاده میکنند، از هیچ نوع خشونتی رویگردان نبوده و از این طریق بر قلمرو نفوذ خود افزوده میتوانند. در این جنگ ایجاد ترس، اثبات برتری با ترکیبی از هوشیاری و سبعیت موضوع کلیدی است. جنرال رازق در این جنگ طالبان را شکست داد و به آنها طعم خشونت و وحشیگریشان را چشاند.
اتفاقاً، حمایت عمومی از جنرال رازق از همین نوع برخوردش با طالبان ناشی میشود. طالبان انسانهای زیاد و بیگناهی را به شکل وحشیانه کشتهاند، هدف سیاسیشان تامین منافع امنیتی و قومی پاکستان در افغانستان و منطقه است. در اثر این، فضای موجود ملتهب از انتقامگیری، خشونت و خاطرات دردناک است. در چنین حالتی هر نوع برخورد با این گروه از نظر مردم قابل توجیه است.
یک عده هیچ اعتنایی به قوانین بشردوستانه و حاکمیت قانون ندارند و از رفتار جنرال رازق در برابر طالبان حمایت میکنند. برخی دیگر نیز با توسل به واقعگرایی میگویند که تنها کسانی مانند جنرال رازق میتوانند طالبان را شکست بدهند، نه نکتایی دارهای پاسپورتدار و یا مدافعان آسوده خاطر «حقوق بشر». گویا وضعیت سخت موجود تمام ارزشها را نسبی ساخته است؛ انگار همه به دنبال انتقامگیری و بیرون شدن از این وضعیت رقتبار و تحقیرآمیز موجود اند که دولتی با حامیان بینالمللیاش در برابر دشمن خطرناکی به نام طالبان و حامیان پاکستانیاش زانو زده است.
سختترین وظیفه در این حالت موضعگیری در برابر احساسات عمومی است. حتا همین سطور از نظر برخی خوانندهگان به معنای همدلی با دشمنان جنرال رازق به حساب میآید. وقتی خشم عمومی تحریک میشود، وقتی چشمههای انتقامگیری و خونخواهی میجوشد، کمتر از این سخن گفتن و عمل کردن، برای بسیاریها نشانهی جبن و درماندهگی است.
در این وضعیت، روی آوردن به جنرال رازق و اعتقاد به روشهای او در مبارزه با طالبان محصول ناکامی دولت، فساد، خیانت و ناکامی طبقهی سیاسی افغانستان است. وقتی دولت امنیت و آسایش مردم را نمیتواند تامین کند، مردم برای محافظت از خودشان به افراد بیباکی پناه میآورند که از آنان محافظت کند. برای آنها جان و امنیتشان مهمتر از هر چیز دیگری است.
جنرال رازق به خاطر زخمهای خانوادهگی و ضرباتی که به قوم اچکزی وارد گردید، با طالبان سر دشمنی گرفت و به شکل بیرحمانهای آنان را جزا داد. از سوی دیگر، جنرال رازق بازوی استوار نیروهای خارجی در جنگ با طالبان در قندهار شد و از این خاطر، مرگ جنرال رازق برای طالبان بیشتر از مرگ جنرال اسکات میلر ارزش داشت. همان طوری که باب ودوارد، خبرنگار برجستهی امریکایی، در کتاب جدید خود به نام «ترس: ترمپ و کاخ سفید» به نقل از مقامات امریکایی مینویسد، نظامیان امریکایی در افغانستان هیچ اعتقادی به پیروزی بر طالبان ندارند و فقط اوضاع را تا زمان رسیدن به سازش با این گروه حفظ میکنند. این در حالی است که جنرال رازق به پیروزی بر طالبان باور داشت و در عمل نیز چنین کرد. اما، وجه مشترک اسکات میلر و جنرال رازق ضربه زدن به طالبان و ضعیف ساختنشان بود. از این رو، جنرال رازق سرمایهی ارزشمند اطلاعاتی و نظامی برای قوای امریکایی در جنوب بود، هرچند که اهداف متفاوتی را پیگیری میکردند.
آنچه جنرال رازق را از سیاستمداران و فرماندهان نظامی افغان متمایز میکرد، اعتقاد راسخش به پیروزی بر طالبان بود. پروژهی صلح حکومت در اصول در راستای پایان خونریزی و ویرانی در کشور است اما چون از موضع ضعف طرح گردیده است، نشاندهندهی عدم اعتقاد سیاسیون افغان به پیروزی بر طالبان میباشد. اگر حکومت چنین قوتی در خود میدید هرگز پیشنهادهای سخاوتمندانهی سیاسی به نیروهای نیابتی پاکستان نمیکرد. اما جنرال رازق در همان حوزهی کوچک قدرت با مهارت از موضع قوت با طالبان برخورد کرد و دشمنانش را ضعیف ساخت.
برخلاف جنرال رازق، طبقهی سیاسی افغان در کابل داعیه و انگیزهای برای جنگیدن با طالبان ندارد. نه در ادبیات دولتمردان افغان خشمی دیده میشود و نه غروری، نه از پیروزی سخن میگویند و نه قدرت بسیج مردم را دارند. آنچه میگویند کلیشهای، محافظهکارانه و غیرمؤثر است. عملشان محدود به اقدامات تکراری و بیاثر است.
اشرف غنی کاریزمای رهبری ملت افغانستان در جنگ با طالبان را ندارد و داکتر عبدالله بیش از حد کلی، مبهم و بیربط سخن میزند. حوزهی مقاومت سابق هم خاموش است و بیش از حد غرق در سیاست و تجارت کابل و دوبی و ترکیه. برای همین اگر حکومت بخواهد در مبارزه با طالبان پیروز شود باید داعیه و شجاعت جنگیدن را پیدا کند. باید یک طبقهی سیاسی جدید جایگزین طبقهی سیاسی فعلی فاسد در کابل شود. طبقهای که نیروی تازه در جامعه به وجود آورَد و با سخن و رفتار خود امید به پیروزی بر دشمن را زنده سازد. این کار از جنرالهای فاسد و سیاستمداران نکتاییداری که میان عملگرایی و تسلیم شدن به دشمن فرقی قایل نیستند، بر نمیآید. بحران رهبری در برابر دشمن محسوس است و از این خاطر کسانی مانند جنرال رازق خلاء را پر میکنند.
با این حال، تنها پیروزی در جنگ مهم نیست، روشها و ارزشها هم مهم اند. ما باید به وسیله یک دولت مسوول و نهادهای قدرتمند جنگ علیه طالبان را ببریم تا در فردای صلح با نیروهای مسوول طرف باشیم نه حوزههای قدرت غیر پاسخگو که قدرتشان را از انواع مناسبات مشروع و نامشروع میگیرند.
حمید ارجمند